![]() |
علم ديني و اسلاميسازي علوم انساني
از ديدگاه استاد فرزانه علامه آيتالله مصباح يزديدام ظله
متن پيشرو ديدگاههاي حضرت آيتالله مصباح يزدي ـمد ظلهـ درباره "علم ديني و اسلاميسازي علوم انساني" است كه از آثار معظمله استخراج و در قالب پرسش و پاسخ تنظيم گرديده و پيش از اين با تغييراتي در شماره 86 ماهنامه معارف منتشر شده است.
1. از آنجا که برخي قائل به توليد علوم ديني در تمامي حوزهها (افراط) و برخي اصولاً مخالف امکان علم ديني (تفريط) و برخي اسلاميزه کردن علوم را تنها در حيطه علوم انساني ميدانند، به نظر شما در عبارت «توليد علم ديني» مراد از «علم» و «علم ديني» چيست؟
بعد از دوران رنسانس در اروپا تحولاتي جهاني در عرصه آموزش اتفاق افتاد که سبب شد بسياري از ارزشهاي علمي روز، جايگاه خود را از دست داده و ارزشهاي ديگري جايگزين آنها شود.
اين موضوع سبب ايجاد تقابل و تعارض ميان علوم قديم (علوم ديني) و جديد (علوم تجربي) شد که تا مدتها باعث بروز بحران فکري و مروج گرايش شکگرايي در قرون وسطي بود. جامعه حوزوي و دانشگاهي کشور بايد تاريخچه و مباني پيدايش علوم جديد در اروپا و جهان را با دقت بررسي کنند تا بتوانند با موج علوم غربي مسلط بر فضاي علمي کشور مقابله کنند.
در تعاريف مصطلح امروزي در جوامع غربي، علم ديني در برابر علم دانشگاهي و مرادف با علوم قديم دانسته ميشود که با توجه به نام ديگر علوم دانشگاهي که علوم جديد است در واقع تقابل علم ديني و دانشگاهي تقابل علم جديد و قديم تصور ميشود. متفکران غربي و طرفدارن آنها براي علوم به اصطلاح قديم جايگاهي قائل نيستند و معتقدند که تنها علوم جديد نتايج ارزشمندي براي بشر به همراه داشتهاند. بايد به اين نکته توجه داشت که علم برابر با تجربه نيست بلکه علم آشنايي با تمام حقايق و به بيان ديگر کشف حقيقت است.
دين نيز در اصطلاح علماي اسلامي از سه عنصر اعتقاد به خدا، قيامت و رابطه وحياني ميان خدا و خلق تشکيل شده و به تمامي شئون زندگي انساني اعم از فردي و اجتماعي رنگ خدايي ميدهد، سليقهاي و دلبخواهي نيست، و جديترين مسأله در زندگي بشر به شمار ميآيد.
با توجه به تعاريف علم (کشف حقيقت) و دين (برنامه جامع فردي و اجتماعي، دنيوي و اخروي) ترکيب علم ديني شکل ميگيرد. در تعريف صحيح علم ديني بايد شأن ذاتي دين و هدف اصلي آن حفظ شود که همانا بيان حقايقي است که دسترسي به آنها از راههاي متعارف و عمومي فهم امکانپذير نيست.
علم ديني تنها شامل معلوماتي ميشود که از منابع اختصاصي دين ( کتاب و سنت) استخراج شده باشند، که البته اين معلومات بايد نتايجي يقيني باشند که با روشهاي يقيني از منابع يقيني به دست آمده باشند.
بايد توجه داشته باشيم که هر علمي که از آيات و روايات استخراج ميشود را هم نميتوان علم ديني قلمداد کرد، چرا که برخي از اين معلومات (همچون مثالهاي قرآن) تنها نقشي ابزاري براي تبيين هدف دين دارند و خود جزئي از علم ديني نيستند، همانگونه که عقل نيز از نظر اسلام معتبر است ولي همة مدرکات آن (مانند معادلات دو مجهولي يا مسائل منطقي) جزء دين بهشمار نميروند.
در مباحث و گفتوگوهاي علمي نبايد به آيات متشابه و روايات ضعيف تمسک شود چون در آيندهاي نه چندان دور از همين آيات و روايات متشابه و ضعيف در برابر ما استفاده خواهند کرد که زيانهاي جبران ناپذيري براي اسلام به همراه خواهد داشت.
منابع ديني بايد به خوبي شناخته شوند و سهلانگاري در اينکار باعث انحراف و برداشتهاي نادرست از دين ميشود، همانطور که بسياري از انحرافات گروههاي الحادي و التقاطي از نسبت دادنهاي سادهانگارانه به دين ناشي ميشود و باعث خسارات فراواني شده است. 1
2. «بوميسازي علم» به چه معناست؟ آيا به معناي منطبقسازي نظريهها و پارادايمهاي همه علوم، اعم از تجربي و انساني و الهي با شرايط عيني جامعه است؟ آيا لحاظ ابعاد اسلامي و ملي در مسأله بوميسازي، درست است؟
منظور از بوميسازي و اسلامي كردن علوم، صرف تعويض اصطلاحات نيست، بلكه تغيير جهانبينيها و استفاده از منبع وحي در توليد علم است. گزارههايي كه به نام علوم انساني شناخته ميشود و در اطرافش كتابها نوشته شده، خاستگاهش مغرب زمين است و خواه ناخواه تأثير فرهنگ و ادبيات غرب در آنها تعبيه شده است. اصطلاحاتش با همان اصطلاحاتي كه موافق فرهنگ غربي است شكل گرفته است و سردمداران و صاحبان نظريههاي معروف آن، عمدتاً اهل مغرب زمين هستند. كتابهاي دانشگاهي ما نيز با اندكي تغيير، ترجمهاي است از كتابهايي كه در اروپا و آمريكا نوشته شده است. يك يا چند مثال اروپايي را برداشتهاند، مثال ايراني گذاشتهاند و به اصطلاح بوميسازي شده است. به نظر ما، تا آنجا كه مربوط به اصطلاحات و ادبيات باشد، مشكلي ايجاد نميشود؛ ولي بحثهاي ديگري هست كه برميگردد به بينشها و جهانبينيها، به يك نظريات زيربنايي كه در مباني عمدتاً با فرهنگ غرب سازگاري دارد و بر آن اساس پايهريزي شده است. مسأله اينجاست كه يك اصطلاحي بار فرهنگي دارد. 2
2. «بوميسازي علوم انساني» بر چه مبناي معرفتي، بستر و فضا، پيشفرض و پيشانگاره، و در چه چهارچوب هنجاري صورت ميپذيرد؟ رويکرد و نيز ساز و کار تحقق آن چيست؟
همانطور که ذکر شد، مباني اسلاميسازي علوم انساني همان اصول جهانبيني اسلامي است که در مواردي با جهانبيني حاکم بر علوم انساني موجود تعارض دارد. طبيعي است که اين مباني بر اصول ارزشي و هنجاري اين علوم هم تأثير عميقي برجاي ميگذارد، همانگونه که در روششناسي اين علوم اثر دارد.
براي تحقق اين مهم، اولاً: بايد ما حوصله اين کار را داشته باشيم. واقعبينانه بدانيم که اين کار، کار يک روز يا دو روز نيست. ثانياً: با توجّه به واقعياتي که در دانشگاههاي ما وجود دارد، بايد از سرمنشأ کار را شروع کرد. اين مفاسد سياسي اخير که در کشور ما ايجاد شد، منشأ آن به بيست سال پيش برميگردد. برخي اساتيد دانشگاه، افکار انحرافي را به اين افراد، تزريق کردند. اساتيد شناخته شدهاي که اکنون در ايران نيستند. درس آن اساتيد، اين کارگزاران را به بار آورد و آنها اين حرکت را به وجود آوردند و به فکر براندازي نظام افتادند. اگر بخواهيم تغيير کند از همان جا بايد تغيير کند. استاد دانشگاه بايد فکرش عوض شود. البتّه با اجبار نميشود. بايد خود استاد باور داشته باشد تا اين ايده را در ذهن دانشجو جايگزين کند. پس استاد بايد عوض شود. تغيير استاد و تغيير کتاب بايد توأم باشد.
حال اين سؤال مطرح ميشود که چگونه بايد استاد را عوض کرد؟ چگونه بايد کتاب را عوض کرد؟ در جواب ميگويم : اين کار شدني است و روي اين مسأله فکر شده و طرح هم دارد؛ امّا قدم اوّلِ اين کار در گرو فعاليت ماست. مسئوليت بزرگي به عهده حوزه است. رسالت ما تحوّل در فرهنگ يک کشور اسلامي و بعد در تمام دنيا است. اين وظيفه و جهادي است که به عهده ماست. قدمي که بايد دنبال کنيم، اوّل اين است که درصدد باشيم، مفاهيم اصلي علوم انساني را نقّادي کنيم و بفهميم نظريات اسلامي در اين زمينه چگونه بايد باشد. در قدم بعد بايد از لحاظ کميت و کيفيت آمادگي پيدا کنيم که بتوانيم اساتيد دانشگاه را بازآموزي کنيم. بايد جلسات بحث و گفتوگوئي تحت عنوان کلاس، همايشهاي علمي، کنفرانس و... داشته باشيم، تا دوستانه اين مفاهيم به اساتيد متديني که علاقهمند هستند، منتقل شود. اساتيدي که ميخواهند تحوّل ايجاد کنند، امّا نميدانند چگونه بايد اين کار را به ثمر برسانند. نمونه اينگونه اساتيد، اساتيد بسيجي ماست که کم هم نيستند. تجربههايي که در کار با اساتيد دانشگاه داشتهايم، نمونههاي موفّقي است. کساني روز اول با يک ديد منفي ميآمدند و اين سؤال برايشان مطرح بود که چه نيازي بود که من اينجا بيايم؟ چند روز بعد همان افراد ميآمدند و ميگفتند: ما ميخواهيم اصلاً دانشگاه را رها کنيم و بياييم طلبه شويم. در ظرف چند روز ببينيد از کجا تا به کجا، تحوّل ايجاد شد. اين کار شدني است و طرح آن هم فيالجمله قابل ارائه است. يک بخشي از آن مربوط به دولت و مجلس است و آنها فعلاً به ما مربوط نيست. آنچه مربوط به ماست، اين است که همّت کنيم و در زمينه تحقيقات علمي اسلامي نهايت تلاش خودمان را بکار گيريم و آنچه که از دست مان بر ميآيد کوتاهي نکنيم. اين را يک جهادي بدانيم که شبانه روز بايد روي آن کار کنيم تا آنرا به ثمر برسانيم. 3
آيه معروفي است که: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»4 يا مثالي كه قرآن دربارة انفاق ميزند «كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاء»5 آن كساني كه زرنگ باشند، در كارهاي علمي هم ميگردند دنبال آن كارهايي كه چنين زمينههايي را فراهم كند.
گاهي يك تحقيق، علمي است؛ نتيجهاش محدود است، روزمره است، نياز امروز و فردا را تأمين كند؛ اما ديگر خيلي گسترش پيدا نميكند، در زمينههاي ديگر كاربردي ندارد؛ اما تحقيق در مسائل بنيادي هر علمي، «كمثل حبة... » است. بايد ارزش كارهاي بنيادي را درك كنيم، بهترينها و مفيدترينها را انتخاب كنيم، بعد حوصله و صبر و استقامت داشته باشيم.
3. موانع تحقق فرايند بوميسازي در علوم انساني را چه ميدانيد؟ آسيبهاي احتمالي اين امر چه ميتواند باشد؟ آيا بوميسازي به سنتزدگي و يا تجدد زدايي منجر نميشود؟
مشكل جدي ما تا به حال، خودباختگي بود. فكر ميكرديم نهايت علومي كه ما به دانشگاه ميتوانيم بياموزيم، ترجمه مطالبي است كه دانشمندان غربي در اختيار ما قرار دادهاند. جوانان ما را اينطور تربيت کرده بودند كه خودتان در اين زمينهها چيزي نداريد. اگر چيزي ياد بگيريد، همينهاست كه ما به شما ميدهيم. همانطور كه در زمينه صنعت و تكنولوژي القا شده بود. اين روزها آنچه براي ما مهم است اين است که با توجه به اين كه در يك شرايط اجتماعي و سياسي بسيار استثنايي در طول تاريخ قرار گرفتهايم، روح خودباوري و اعتماد به نفس كه در جوانان بيدار شده را تقويت کنيم تا در حركتي كه آغاز شده، قدمهاي بلندي بردارند.
امروز اين امكانات فراهم شده كه بتوان در يك فضايي احساس استقلال فكري كرد. جرئت نقد افكار ديگران را پيدا كرد، البته نقد بعد از فهم صحيح. آن وقتي واقعاً نقد ما پذيرفته و قابل قبول است كه حرف طرف مقابل را درست درك كرده باشيم، نه اينكه يك تصور اجمالي داشته باشيم. هنر بزرگ شهيد مطهري اين بود كه وقتي ميخواست افكار ديگران را نقد كند، نظريههاي آنها را بهتر از خودشان تبيين ميكرد. بارها از ماركسيستها شنيده شد كه ايشان نظريههاي ماركسيستي را از خود ما بهتر تبيين ميكند و آن وقت به حق هم نقد ميكرد. 6
اين كه ميبينيد در بسياري از زمينههاي علوم انساني عقب هستيم، به خاطر اين است كه در اين زمينهها برنامهريزي نشده است. علوم طبيعي و تجربي چون نتايج دنيوي داشته، انگيزه زياد بوده است. كار بنيادي در اين جاها چون منافع مادي زيادي ندارد، بايد با انگيزههاي الهي انجام گيرد.
البته اين کار، کار يک نفر يا دو نفر نيست، به يک مجموعه انساني مناسب نياز دارد. به مجموعهاي از انسانهايي نياز است که دو خصلت داشته باشند: اولاً باورشان باشد که اينها بايد تغيير کند. ثانياً همّت اين کار را نيز داشته باشند. متأسفانه نه آن باور وجود دارد و نه آن همّت. فرض کنيم اکنون بعد از سي سال اين تحوّل پيدا شده و با تأکيدات مقام معظم رهبري - خدا ان شاءالله بر طول عمر و عزّت ايشان بيفزايد و ايشان باز هم پيگيري خواهند کرد و آنقدر خواهند گفت تا اين باورها بيشتر در جوانها تقويت شود – اين باور پديد آمده است؛ امّا اکنون آن جوان دانشگاهي که فوق ليسانس يا دکتراي روانشناسي دارد و ميخواهد در اين زمينه اقدام کند، چه کاري بايد انجام دهد؟ چه کسي بايد نظريه پردازش باشد؟ افکار اسلامي را از کجا بايد ياد بگيرد؟ چه قسمتي از اين علوم بايد تغيير کند؟ البتّه از همان سي سال قبل پيشبيني شده بود که ما بايد يک کار مشترکي بين اساتيد حوزه و دانشگاه داشته باشيم تا اين نقطهها به کمک هم حل شود. ولي کمبود نيروي انساني و کمبود باور در آن زمان حتّي در خود ستاد انقلاب فرهنگي آن زمان وجود داشت. چنين باوري وجود نداشت و صرفاً چون امام فرموده بود مجبور بودند، قبول کنند؛ ولي دلشان باور نداشت. اکنون پس از آن سالها هنوز نمي دانم چند درصد از دستاندرکاران، به اين تحوّل باور دارند؟ کساني هستند که چنين باوري ندارند. صرفاً معتقدند که با گذاشتن يک آيه و يک روايت براي اسلامي شدن کافي است! اينها بخشي از مشکلات و موانع اسلاميسازي علوم انساني است.
4. شاخصهها و امتيازات علم انساني بومي چيست؟ آيا نميتوان با کپيبرداري آگاهانه و يا حداکثر با توليد علوم غير بومي، به اهداف خود در اين باب رسيد؟
علمي كه در محافل دانشگاهي پذيرفته ميشود يا بايد مستقيماً از تجربه استفاده بشود، همان گرايشهاي پوزيتويستي افراطي، يا يك مقداري معتدلتر براي تحليلهاي عقلاني هم كم و بيش ارزش قائل شدهاند، اما بيش از اين تجاوز نميكند! گاهي تجربههاي عيني بلاواسطه است مثل تحقيقاتي كه در داروسازي انجام ميگيرد و گاهي خودِ تجربه عيني، مسأله علوم اجتماعي را حل نميكند، بلكه از آنها يك تفسيرهايي ميشود، تحليلهايي ميشود كه بر آن تجربهها مبتني است. در علوم انساني مباحثي برميگردد به يك سلسله تجربيات عيني كه مطالب از آنها انتزاع ميشود. كسانيكه در اين زمينهها بحث كردهاند، گاه گرايشهاي پوزيتويستي اعم از حاد و يا معتدل داشتهاند و گاهي گرايشهاي فلسفي خاص و يا اشخاصي آزادتر و بازتر فكر كردهاند. در هر حال در مباحث اجتماعي از گرايشاتشان استفاده كردهاند و مايه گذاشتهاند.
علوم انساني غالباً از تجربههاي فردي و شخصي و موردي شروع شده است و بعد كمكم با تحليل و تفسير آنها، تجربههايي به صورت يك قاعده علمي درآمده و مجموعه آنها به صورت علم عرضه شده، ما نيز ميتوانيم از تجربههاي شخصي خود استفاده كنيم. 7 ولي ما به عنوان يك دانشمند مسلمان وقتي ميخواهيم در اين مباحث نظر دهيم، گاهي براي خودمان لازم ميدانيم از منابع ديني و تعبدي استفاده كنيم، بگوييم اين مطلب با اين آيه قرآن نميسازد و يا نه ميسازد. اين متدلوژي علم به اصطلاحي كه معروف است، نيست. ما در جاهايي از متدولوژي رايج علوم انساني فراتر ميرويم؛ يعني بايد از اول اعلام كنيم كه متدلوژي ما وسيعتر است، تنها به حس و عقل اكتفا نميكنيم و به ادلة تعبدي هم استناد ميكنيم، چون پشتوانة عقلي دارد و برميگردد به يك نوع استدلال عقلي. يعني اول عقل اثبات ميكند كه اين مبنا صحيح است و حجت است، بعد به آن استناد ميكند. پس منظورمان از بوميسازي و اسلامي كردن علوم، صرف تعويض اصطلاحات نيست.
ما ميگوييم يك اختلاف مبنايي در متدلوژي علوم انساني داريم. و آن اختلاف اين است كه اگر مطلبي را براساس تعبد بر وحي، مستند و اثبات كرديم، اين هم علم است؛ علم به معناي اعتقاد يقيني كاشف از واقع. علم اسلامي دايره ادلهاش وسيعتر و متدلوژي آن گستردهتر است. بايد توجه داشته باشيم اگر از عرف جهاني اصطلاح علم خارج شديم و پوزيتويستها ديگر اين را علم ندانستند، اين گناه و ذنب لايغفري نيست دست کم ارزش داخلي دارد و ارزشش بيشتر از مباحثي است كه از راه حس اثبات ميشود. اگر ما بتوانيم سيطره فرهنگيمان را در اين بخش گسترش بدهيم و هويت علمي خودمان را بيشتر اثبات كنيم، دنيا هم خواهد پذيرفت.
ما در اسلام چيزهايي به بركت وحي داريم كه خارج از فرمول مطالعات ميداني و آزمون و خطا و روشهاي علمي است. اينها يك محصولات آماده، غيبي، الهي، بهشتي است در اختيار ما و ما قدرش را نميدانيم. مخصوصاً آنجايي كه تعارض دارد با دستاوردهاي فكري بشري تا امروز. ما موظفيم به عنوان مدافعين اسلام و كساني كه وارث ميراث علمي اسلام هستيم، اينها را كشف كنيم، استخراج كنيم و در دسترس دنيا قرار دهيم و اثبات كنيم كه اين نظريات، برتر از نظريات شماست. بايد حركتي شروع شود كه اين دو كمبود را تأمين كند. يكي به ما خودباوري بدهد و به خودمان جرئت بدهيم كه ما هم اظهارنظر كنيم، نقد كنيم، نقد علمي منطقي. دوم ارتباط با اسلام و اثبات برتري آن براي عالم از راه منطق و استدلال با منطق عقلي تا به اين وسيله محافل علمي را فتح كنيم.
5. اهداف مطرح کنندگان ايده لزوم توليد علوم انساني، چيست؟ به عبارت ديگر سرّ تأکيد چند و چندباره مقام معظم رهبري بر لزوم بومي سازي علوم انساني در کشور چيست؟ خطر اتکاي به علوم غيربومي و وارداتي چه ميباشد؟
علوم انساني عرض عريضي دارد و يک بخش آن شامل برخي مسايل کاربردي است که حتي در زندگي روزمرهي ما و عموم مردم نقش دارد؛ مسايلي که به روانشناسي، علوم تربيتي، مسايل خانوادگي و... مربوط است و تقريباً عامالبلوي است و هيچ کس از آن مستثني نيست. اگر ديدگاههاي اسلام در اين مسايل روشن شود برکات فراواني خواهد داشت و اگر خداي ناکرده در آنها انحرافي صورت گيرد و کساني در اين جهات، نگرشي مخالف با اسلام پيدا کنند دود آن در چشم همه ميرود.
بخش ديگر، علومي است که سطح خاصتري دارد و بيشتر با نخبگان ارتباط پيدا ميکند؛ با کساني که در نهادهاي مختلف دولتي و شبهدولتي در تصميمگيريها و تصميمسازيها فعاليت ميکنند. اين افراد از يک سلسله گزارههاي علوم انساني استفاده ميکنند که اگر خداي ناکرده انحرافي در آنها پيدا شود، ابتدا زيانش متوجه گروه خاصي ميشود؛ ولي نهايتاً با واسطه به ساير مردم هم سرايت ميکند؛ مثل مسايل اقتصادي، حقوقي، سياسي و... . اگر اقتصاد ما به معناي واقعي کلمه اقتصاد اسلامي نباشد و کساني بر اساس همان تئوريهاي اقتصادي غربي که در دنيا معروف است، تصميمگيري کنند، اختلالاتي در دستگاههاي مربوط پيدا خواهد شد و طبعاً با واسطه، نقايص آن به عموم مردم هم سرايت ميکند. مثلا اگر در بعضي از برنامههاي اقتصادي بر اساس اقتصاد رايج جهان و اقتصاد ليبرال تصميمگيري شود اين احتمال وجود دارد که بعضي از قوانين ما با مسايل ربوي آلوده شود. اين اشکال، اول متوجه نخبگاني است که در قوهي مقننه يا در دولت و وزرات اقتصاد يا وزراتهاي مربوط ديگر در تصميمگيريها مؤثرند؛ ولي به هر حال فساد آن به همه جامعه سرايت ميکند. اين هم بخشي از علوم انساني است که مستقيماً با همهي مردم سروکار ندارد؛ ولي با واسطهي نخبگان، تصميمگيران، برنامهسازان و تصميمسازان به مردم هم ميرسد.
سلسلهي ديگري از مسايل علوم انساني هم هست که از اين مسايل، کليتر و بنياديتر است؛ جنبه کاربردي آن ضعيف است ولي از مسايل بنيادي است. اين مسايل، داوطلب کمتري براي تحقيق دارد؛ چون انسان به طور طبيعي وقتي دنبال کاري ميرود يا پروژهاي را اجرا ميکند يا تحقيقي را انجام ميدهد، دوست دارد نتيجهاش را ببيند؛ اگر نتيجهاش ظاهر شد براي ادامهي کار تشويق ميشود؛ ميگويد زحمتي که کشيدم اثر داد. در تحقيقات کاربردي وقتي تحقيقي انجام ميگيرد امکان عملي شدن آن زياد است و انسان ميتواند نتيجهاش را هم ببيند؛ وقتي حُسن نتيجهاش را ديد براي ادامه کار و عمق بخشيدن به آن تشويق ميشود، اما مسايل بنيادي چون با عمل خيلي فاصله دارد کمتر کسي حوصله ميکند تا درباره آنها فکر و بحث کند. برخي افراد هم گمان ميکنند که اينها بحثهاي زائدي است. ما مسايل بنيادي را نبايد دستکم بگيريم. دليل کلي اين مطلب اين است که نتايج مسايل کاربردي منطقاً متوقف بر مسايل بنيادي است.
مسايل کاربردي مثل شاخههايي ميمانند که از يک ريشه تغذيه ميکنند. مسايل بنيادي ريشههاي اين درختاند که مواد غذايي را جذب ميکنند و به شاخهها، برگها، گلها، شکوفهها و ميوهها ميرسانند. اگر ريشه فاسد باشد مواد غذايي، درست به ساير اعضاء نميرسد. اگر ريشه سمومي را جذب کرد به جاي اينکه درخت ميوهي سالم بدهد ميوهي زهرآگين، فاسد و بيمارکنندهاي را تحويل ميدهد. همه مردم که زيرِ زمين را نميبينند، ساقه و شاخ و برگ درخت را ميبينند؛ ولي آنها که ژرفنگرند و دقت بيشتري دارند، ميبينند که همه اينها از ريشه تغذيه ميشوند. در اين مثال، محل تشبيه فقط تأثيري است که ريشه در ساقه و شاخ و برگ دارد؛ و الا ممکن است برخي تأثيرها از نور و هوا و... هم حاصل شود و يا تأثير متقابل بين ريشه و ساير اعضاء وجود داشته باشد. مسايل بنيادي در علوم انساني حکم ريشه را دارند؛ اگر اين ريشهها در جاي خودش مستحکم شده باشند شاخ و برگهايي که از آنها ميرويد نتيجهي خوبي خواهد داد، اما اگر اين ريشهها فاسد باشد يا غذايي که از راه ريشهها به گياه ميرسد مواد سمي باشد، آثار نامطلوبي در شاخ و برگها و نهايتاً در ميوهها خواهد داشت. چه بسا نتوان نشان داد که اين ميوه، مضر و خطرناک است و بگويند: درخت سالم است و هيچ اشکالي ندارد؛ ولي زماني روشن ميشود اين ميوهها مسموم بودهاند که مصرف شوند و آثار آنها ظاهر شود؛ آن وقت هم ديگر کار از کار گذشته است.
مسايل بنيادي در علوم انساني حکم ريشهها را دارند؛ اما داوطلب براي تحقيق در اين مسايل کم است؛ چون به دقت زياد، استعداد خاص و حوصلهي زياد نياز دارد. بايد انسان سالها زحمت بکشد تا يک مبنا و يک مسأله بنيادي را حل کند با اينکه چندان اثر عملي ظاهري ندارد؛ يعني روشن نيست که در عمل چه نتيجهاي دارد. به همين دليل غالباً بهخصوص در کشورهايي که رشد فرهنگيشان ضعيف است مسايل بنيادي، کمتر مورد توجه قرار ميگيرد و حتي ـ همان طور که عرض کردم ـ بعضيها بيمهري ميکنند و ميگويند: اينها وقت تلف کردن است؛ بايد بحثي مطرح کنيد که نتيجهاي داشته باشد! غافل از اينکه وقتي ريشه خراب است بحثهاي ديگر پا در هواست؛ «وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار»؛ 8 سخن آلوده به درخت ناپاكى ميماند كه از روى زمين بركنده شده، و قرار و ثباتى ندارد. » قرآن ميگويد اگر درخت بيريشه باشد اين شجره، خبيث است و نميتواند ثباتي داشته باشد. اين شاخ و برگها وقتي ميتوانند استقرار داشته باشند و تأثير ببخشند و نقش ايفا کنند که ريشهي محکمي داشته باشند. اگر ريشه خراب شد، آنها نميتوانند نقش خودشان را درست ايفا کنند؛ چند روزي تأثيرات موقت ميگذارند و خشک ميشوند و دور ميافتند؛ «اجْتُثتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَار». 9 بنابراين مسايل بنيادي را نبايد کم اهميت شمرد؛ البته نميگويم همه نيروهايمان را صرف مسايل بنيادي کنيم، ولي بايد به اين نکته توجه داشت که همه نيروهايمان را هم صرف مسايل کاربردي نکنيم. بايد بدانيم که مسايل کاربردي مبتني بر مسايل ديگري است که آنها بايد در جاي خودش حل شده باشد تا نتايج درستي بر آنها مترتب شود والا مصداق اين آيهي شريفه خواهد شد «كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار».
6. از ديدگاه رهبري دو روي سکه آسيب توليد علم در حوزه علوم انساني عبارت است از: الف. تقليدي کردن علم و رواج ترجمهگرايي؛ ب. بيخبري از تحولات جديد علمي. از ديدگاه رهبر فرزانه انقلاب لازمه توليد علوم انساني، برقراري پايههاي علمي بر مبناي دين است. معظم له درباره نقش علم ديني در تحول علوم انساني ميفرمايد: «مبناي علوم انساني غرب که در دانشگاههاي کشور به صورت ترجمهاي تدريس ميشود، جهانبيني مادي و متعارض با مباني قرآني و ديني است، در حاليکه پايه و اساس علوم انساني را بايد در قرآن جستجو کرد... . اگر اين کار انجام شود پژوهشگران با استفاده از مباني قرآني و هچنين استفاده از برخي پيشرفتهاي علوم انساني، ميتوانند بناي رفيع و مستحکمي را از علوم انساني پايهگذاري کند. »10. با اين درآمد نظر حضرتعالي درباره نقش قرآن در فرايند توليد علوم انساني چيست؟
معناي سفارشهاي مقام معظم رهبري اين است كه فيالجمله براي نهضت نرمافزاري و پيشرفت علوم، راهكارهايي وجود دارد. بايد اين راهكارها را شناخت و از آن استفاده كرد. قوانيني در علوم انساني وجود دارد که اگر دانشمندان 200 سال هم با دقت روي آن کار کنند نميتوانند با آن صراحتي که در قرآن بيان شده است آنها را به دست آوردند. مراقب باشيم که نسبت به اين مسائلي که رايگان در دست ما قرار گرفته است ناشکري نکنيم. ناشکري نسبت به اين مسائل به اين است که بگوييم معلوم نيستند.
از طرفي ديگر ميتوان مسائلي را که از راه وحي معلوم گشتهاند با تجربه اثبات کرد تا براي ديگران هم معلوم شوند. معلوم شدن اين دسته از مسائل براي ما که معتقد به وحي هستيم و اين خورشيد برايمان طلوع کرده است نياز به روشهاي علمي ندارد. بله، براي راهنمايي کساني که صرفا راه تجربي را قبول دارند مفيد است. 11
7. در حال حاضر مهمترين مشکل علوم انساني را در حوزه نظري و کاربردي چه ميدانيد؟
آموزش علوم انساني در دانشگاه هاي ما در زمان گذشته دو عيب اساسي داشت. يکي اينکه بر اين سياست استوار بود که اعتقادات ديني و اسلامي از دانشجويان ما سلب شود. به نحوي که اين سياست اعمال شده است و به صورت نامرئي در کتاب هاي ما تحقق يافته است. مطلب ديگر اين است که اصولاً علوم انساني چه در دانشگاههاي ما و چه در ساير دانشگاههاي جهان به صورت اندامهاي مثله شده در آمده است؛ يعني کسي که در اقتصاد درس ميخواند از آن جهتي که دانشجوي اقتصاد است و بعد فارغالتحصيل ميشود و بعد استاد ميشود هيچ نيازي به اخلاق در خودش احساس نميکند و هيچ حس نميکند که اين معلومات او سلولي از سلولهاي يک پيکر است که رابطه ارگانيک با ساير سلولها دارد! در هيچ جاي دنيا اين مشکل به صورت کامل حل نشده که رشتههاي علوم انساني به صورت اندامهايي از يک پيکر عرضه و تدريس شود و حداقل به صورت يک درس روابط اينها مشخص گردد.
ما معتقديم که پايه همه رشتههاي علوم انساني يک رشته مباحث انسانشناسي است که در تمام رشتههاي علوم انساني اين درس بايد وجود داشته باشد. انسان بايد شناسانده شود، ابعاد وجوديش، کيفيت رشد و تکاملش، عوامل انحطاطش، هدف نهايي از وجودش، همه اينها بايد مشخص گردد؛ تا اين کار صورت نگيرد بحث درباره حقوق، اقتصاد و ساير رشتهها بدون پايه و ريشه است.
هنگامي هر يک از علوم انساني جاي خود را باز ميکنند و در انديشه و جامعه تأثير ميبخشد که موضع آن در فکر ما، ارتباطش با ساير رشتهها و ايدئولوژي ما و جهانبيني ما مشخص گردد. ما به عنوان يک مسلمان بايد بدانيم از ديدگاه اسلام، انسان چه موجودي است؟ چگونه رشد ميکند؟ چگونه تکامل مييابد؟ از لحاظ روحي و معنوي، چگونه بايد حرکت کند تا به تکامل نهايياش برسد؟ اين مسائل به عنوان اصول بايد تبيين شود. آن وقت است که ما ميتوانيم بگوييم اقتصاد چه رابطهاي با تکامل انسان دارد؟ هدف اقتصاد اسلامي چيست؟ تا ندانيم انسان چيست و کمال نهايي انسان چيست، نميتوانيم روشن کنيم که اقتصاد چه نقشي در تکامل انسان ميتواند ايفا نمايد. تا رابطه انسان با خدا درک نشود نميتوان پايه محکمي براي حقوق عرضه کرد و نظريه اسلام را در حقوق روشن کرد که از نظر اسلام حق چيست و از کجا پيدا ميشود. آيا حق يک امر حقيقي و تکويني است يا يک امر اعتباري است؟ اگر اعتباري است آيا وهمي يا قراردادي محض است يا مبتني بر حقايقي است؟ آن حقايق چيست؟ و همينطور ساير مسائل. حتي روانشناسي، جامعهشناسي، علوم تربيتي و ساير رشتههاي علوم انساني که تماس با مسائل اسلامي دارد، هنگامي از ديدگاه اسلام قابل تبييناند که بر انسانشناسي اسلامي مبتني باشند. حتي به عقيده ما مکتبهاي غير اسلامي و ضد اسلامي نيز اگر بخواهند يک رابطه روشني بين علوم انساني بيان کنند ميبايد بر اساس آن مکتب ابتدا اقدام به عرضه انسانشناسي نمايند و بگويند انسان از نظر ما چيست. آن وقت به نظريهپردازي در زمينههاي مختلف بپردازند. مثلاً بگويند: اقتصاد زير بناست يا روبنا و... . تا زماني که روشن نشود انسان چگونه موجودي است جاي اين نيست که بحث شود که اقتصاد زيربناست يا روبنا و آيا مسائل اخلاقي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي، همه اينها زائيده اقتصاد هستند يا خير. تا ماهيت زندگي اجتماعي انسان روشن نشود و هدف از اين زندگي روشن نگردد (و در واقع، بدون انسانشناسي)، هيچکدام از اينمسائل پايه ندارد. 12
9. ارزيابي و بررسي تطبيقي شما از وضعيت توليدگري ما در علوم انساني، در قياس با نگاه و نگرش جامعه جهاني و در نسبتسنجي با شأن شايسته اين علوم در فرهنگ ديني ما، چيست؟ آيا ادامه روند موجود نيل به وضعيت مطلوب را نويد ميدهد؟
سرنوشت آينده کشور، عمدتاً به دست فارغ التحصيلان دانشگاه هاست. قبل از پيروزي انقلاب به طور کلّي در اختيار آنها بود و روحاني جايي نداشت و اکنون في الجمله يک جايي براي روحاني باز شده است - البتّه روحانيان نيز، چه از لحاظ کميت و چه از لحاظ کيفيت، آمادگي کافي براي پر کردن اين خلأ را ندارند - و از طرف ديگر ميدانيم که بسياري از مفاسدي که ما با آن درگير هستيم، ناشي از ضعف ما در علوم انساني است. نمونه کاملاً روشن آن در جريانات اخير بعد از انتخابات بود. برخي تصريح کردند به اينکه مشکل ما ضعف علوم انساني بود و به همين تعبير در دادگاه اعتراف کردند. همه اينها لزوم يک تحوّل را ميرساند. امّا اين تحوّل چگونه بايد صورت بگيرد؟ علوم انساني در دانشگاه بايد اسلامي شود؛ امّا چگونه؟ امام - قدّس سرّه - سي سال پيش اين نکته را فرمودند. مقام معظّم رهبري راجع به علوم انساني به چند تن از وزراء تأکيد کردند و شخصاً به وزيري فرمودند: «من از شخص شما ميخواهم اين کار را انجام دهيد». در شوراي عالي انقلاب فرهنگي کميتهاي براي رسيدگي به اين مسأله تشکيل شد که چگونه بايد دانشگاهها اسلامي شود؟ مدّتي بحث شد که اين کميته چه اسمي داشته باشد؟ ابتدا برخي پيشنهاد دادند: نام آن «کميته انقلابي کردن دانشگاه ها» باشد. بعد اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي جمهوري اسلامي ايران گفتند: «مگر دانشگاههاي ما اسلامي نيست که ما ميخواهيم آنها را اسلامي کنيم. اين توهين به دانشگاه هاست». بالاخره با پيشنهاد جناب آقاي دکتر حدّاد عادل، اسم کميته «کميته اسلامي شدن دانشگاهها» گذاشته شد. از آن زمان تاکنون، چهارده يا پانزده سال گذشته است. اين کميته جلسات متعددي را براي تدوين آييننامه اسلامي شدن دانشگاهها، برگزار کرد و درباره آنچه بايد انجام بگيرد، مطالبي روي کاغذ آمد؛ امّا نميدانم آيا يک درصد آنچه روي کاغذ آمده بود، عملي شد يا نه؟ کار زيادي بايد انجام بگيرد و اين شوخي نيست. بايد در همه رشتههاي علوم انساني، در کتابها و در اساتيد، تجديد نظر شود. ما براي اسلامي شدن دانشگاه ها، نه استاد داريم و نه کتاب. کتابها همانطور که همه صاحبنظران اطلاع دارند، ترجمهاي است از کتابهايي که در اروپا و آمريکا نوشته شده با اندکي تغيير. چند مثال اروپايي برداشته شده و به جاي آن، مثال ايراني گذاشته و باصطلاح بومي سازي شده است. اگر اين کتابها بخواهد اسلامي شود، بايد کلّ کتاب عوض شود. البتّه سالها روي اين کتابها کار شده تا آن نقطههايي که با اسلام تنافي دارد مشخص شود. گروههاي زيادي روي اينها کار کردند که پروندههاي اين کار در شوراي انقلاب فرهنگي موجود است؛ ولي نوشتن کتاب درسي دانشگاه، براي همه رشتههاي علوم انساني، کار عظيمي است. نوشتن يک کتاب در اين زمينه به زمان زياد، نيروي انساني مخلص وآگاهِ فراوان نياز دارد و البتّه امکانات مادي آن هم بايد فراهم باشد. از سي سال پيش طرح اوليه براي اين کار در نظر گرفته شد ولي مثل بسياري از کارهاي ديگر، اجراء نشد. بايد آسيب شناسي کنيم که چرا آن طرح با اينکه اراده امام پشت آن بود، عملي نشد؟13
10. مفهوم و مراد از «نهضت نرمافزاري» چيست؟ عوامل و موانع و منطق تحقق آنچه ميباشد؟ حوزه و دانشگاه در کجاي اين ماجرا قرار دارند؟ نقش بايسته هريک از آنها چيست؟
عليرغم اخلاص و علم اساتيد دانشگاهي نميتوان از آنها توقع داشت كه علوم انساني را اسلامي كنند؛ زيرا علوم انساني كه آنها فرا گرفتهاند، همان علوم غربي است. از طرف ديگر حوزويان نيز صرفاً با آشنائي با اسلام نميتوانند اين كار را به انجام برسانند؛ زيرا آشنايي با علوم انساني و موضوع و محمول و قضاياي آن نيز براي اين كار لازم است. از همين رو تنها افرادي كه آشنايي لازم را هم با علوم اسلامي و هم با علوم انساني داشته باشند و براي اين كار نيز دلسوز باشند ميتوانند قدم اول را بردارند.
اگر فرض شود همه مقدمات نظري تحول درعلوم انساني فراهم شود و به همه سؤالات نيز پاسخي روشن داده شود، پس از همه اين مراحل فقط تحقيقات مرحله نظري به پايان رسيده و نوبت به ارزيابي اين مسأله ميرسد كه آيا زمينهاجرايي كردن نتيجه اين تحقيقات در عمل هم فراهم است يا خير ؟
به همين منظور بايد در كنار طرح مسايل نظري در زمينه علوم انساني، بايد يك طرح اجرائي براي شروع كار و كيفيت انجام آن نيز ارائه كرد. زيرا گاهي نقشه يك ساختمان توسط مهندس به سرعت تهيه ميشود؛ اما اجراي نقشه مراحل دشواري را شامل ميشود و بايد محاسبه شود كه اين عمليات از كجا شروع شود، چه قدر نيروي انساني و امكانات ميخواهد و... . <span style="color: navy; text-decoration: none; mso
نظرات شما عزیزان:

